زندانی چاه خود کنده!
اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 188
بازدید هفته : 971
بازدید ماه : 944
بازدید کل : 25685
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
زندانی چاه خود کنده!

خیلی سخته که ببینی زندگی برای تو فقط و فقط وقتی معنا پیدا می کنه که با اون باشی! با اون حرف بزنی! با اون ...

ببینی فقط وقتی زندگی می کنی و جریان زندگی رو درک می کنی که صداشو بشنوی! نفساشو بشنوی! وجودش رو احساس کنی! و غیر اون ساعتها اصلا نفهمی که زندگی چیه؟! زمان چطور می گذره!!

فقط و فقط وقتی چشمات باز میشه و گذر زمان رو درک می کنی که با اون باشی! و غیر اون لحظات حتی نفهمی زندگیی وجود داره! اینکه وجودش، صداش، گرماش و ... زندگی تو باشه! اما تو براش فقط و فقط یه سرگرمی! یه عادت! یه گزینه ثانویه توی زندگیش باشی!! خیلی سخته خیلی!

یه وقت به خودت میای و می بینی که اون شده همه چیزت! از همه چیزای زندگی تو خبر داره و تو حتی خصوصی ترین مسائلت رو باهاش در میان میذاری اما اون به تو فقط و فقط به عنوان یه ماجرای شیرین که وقتای بیکاریش رو باهاش پر می کنه نگاه می کنه! و از زندگی اون حتی به اندازه اسمش هم بهره ای ازش نمی بری!

اونوقته که یه دفعه احساس می کنی از این ماجرا و این قضیه به شدت بدت میاد و باعث زجر و ناراحتی توئه!

انوقته که دیگه نه تنها بدت میاد که اصلا ازش متنفر میشی! دیگه دلت باهاش صاف نیست! دیگه واقعا نمیخوای باهاش باشی! می بینی بهش عادت کردی! می بینی نمیتونی دوریشو تحمل کنی اما بودن با اونم برات سخته و دیگه لحظات با اون بودن برات اون شیرینی گذشته رو نداره! دیگه از ته دل دوستش نداری!

یه جورایی اجبار میشه برات! دیگه حرف زدن باهاش برات لذت بخش نیست! دیگه بودن با اون و شندین صداش برات شادی آور نیست! دیگه همه چیز برات میشه اعمال شاقه! میشه شکنجه! میشه رنج! میشه زنجیری که دورت بسته شده و مجبورت می کنه به این کارا! اجبار و زنجیری که خودت برای خودت درست کردی!

زنجیری که خودت دور خودت بستی و دیواری که خودت دور خودت کشیدی!

مثل کسی میشی که افتاده ته یه چاه عمیق و سیاه و تاریک که هر روز روزی یه بار زندانبانت میاد و با دلسوزی بهت کمی آب داغ و سوزانی بهت میده که نه تنها تشنگیت رو رفع نمی کنه که بیشتر و بیشتر از قبل تشنه ات می کنه و

نوری از پشت سرش میفته داخل سیاه چالت که باعث میشه چشماتو ببندی و نتونی چیزی جز تاریکی ببینی و فقط بهت یادآوری می کنه که نور و روشنایی ای بیرون این زندان هست و از هوای تازه ای که موقع باز شدن در زندانت حس می کنی تازه می فهمی که غیر این هوای خفه و گرفته ی زندان تو هوای تازه ای هم جریان داره اون بیرون که باعث تازگی و طراوت و شادابیه! چیزی که تو ازش بی بهره ای!!!

و ازهمه بدتر اینه که میدونی این زندان ساخته دست خودته و خودت دیوار برای خودت کشیدی و خودت زنجیر به دور خودت بستی و خودت خودت رو توی اون به صلابه کشیدی و خودت خودت رو شکنجه می کنی و زجر می دی و خودت اون کسی هستی که میتونه تو رو از انجا نجات بده!

اما

اما می بینی که درست لحظه ای که تصمیم میگیری خودت رو آزاد کنی از این حصار! همون زندانبان میاد و در زندانت رو محکمتر از قبل به هم می کوبه و محکمتر از قبل قفل و زنجیر بهش می زنه و وقتی هم می بینه که تصمیم جدی داری که حتما هر طور شده از اونجا خارج بشی میشینه جلوت و زار می زنه و التماست می کنه و خواهش می کنه ازت که منو اینجا تنها نذار !!! و

بعد که باز تو موندی! می بینی که

اونی که تنهاست و به یند کشیده شده تویی نه اون! و باز اونه که با خیال راحت و خوش و خرم میره دنبال زندگی و کارش و تو می مونی و تنهایی و زجر و شکنجه و درد و غم و تنهایی ... !.

 


نظرات شما عزیزان:

مسعود
ساعت11:02---25 دی 1392
سلام
کم پیدایییییییییییییی؟
دیه سر نمیزنی؟؟؟؟؟
حتما ی سر بهم بزن
منتظرم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: زندان, زندانی, چاه, حصار, زندانبان, قفل, زنجیر, زمان, ساعت, سیاه چاله, زندانی چاه, زندانی عشق,
نویسنده : شیرین بانو